به چشم من گل وخار چمن یکی باشد
نوای بلبل وصوت زغن یکی باشد
تو از نوای مخالف ز راست بیخبری
وگرنه نغمه سرادر چمن یکی باشد
ترا تعدد اخوان فکنده است به چاه
وگرنه یوسف گل پیرهن یکی باشد
یکی است پیش سبکروح زندگانی ومرگ
که صبح را کفن وپیرهن یکی باشد
به توتیا چه کنم چشم خود چوسرمه سیاه
مرا که ساختن وسوختن یکی باشد
مرا که خلق نیاید به دیده حق بین
حضور خلوت با انجمن یکی باشد
رخ چو آینه گرداندن است بی صورت
ترا که طوطی شیرین سخن یکی باشد
فغان که در حرم وصل بار همچو سپند
مرا نشستن و برخاستن یکی باشد
دل دونیم ز عاشق دلیل یکرنگی است
که خامه دو زبان را سخن یکی باشد
به چشم هرکه رمیده است از جهان صائب
زمین غربت وخاک وطن یکی باشد